جدول جو
جدول جو

معنی ام اذن - جستجوی لغت در جدول جو

ام اذن(اُمْ مُ اُ ذُ)
محلی است در سماوه که از آنجا سنگ آسیا می آورند. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امعان
تصویر امعان
غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیان
تصویر امیان
کیسۀ چرمی، کیسۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امکان
تصویر امکان
ممکن بودن، میسر بودن، قدرت، توانایی، برای مثال کنونت که امکان گفتار هست / بگوی ای برادر به لطف و خوشی (سعدی - ۵۳)، فرصت، در فلسفه مقابل وجوب، چیزی که وجود یا عدم آن ضروری نباشد یعنی بود و نبودش یکسان باشد مانند انسان، حیوان، نبات و جماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماکن
تصویر اماکن
جاها، مکانها، جمع مکان
اماکن عمومی: جاهای همگانی مانند مسجد، تماشاخانه، مهمان خانه و غیره
اماکن متبرکه: جاهای مقدس، زیارتگاه ها
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ حَ سَ)
از دختران امام زین العابدین علیه السلام بوده است. (از تاریخ گزیده چ لندن، ص 204)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دِ)
ماده آهو. (از المرصع) ، کفتار، داهیه. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ رَ)
دنیا. (المرصع) (المنجد) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ اُ ذُ)
رجوع به اصل الاذن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ژِ)
زینب تیمیمه مکناه به ام ابان. از زنان شاعر عرب و در فصاحت معروف به وده است. از اشعار معروف او قصیده ای است در مرثیۀ پسر خود که بدست ابن دمیسیه کشته شده بود. از آن قصیده است:
باهلی و مالی بل بجل عشیرتی
قتیل بنی تیم بغیر سلاح
فهلا قتلتم بالسلاح ابن اختکم
فتظهر فیه للشهود جراح.
رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 35 و ریحانه الادب ج 6 ص 208 شود
یکی از دختران عثمان بن عفان خلیفۀ سوم بود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1031)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
من هذا، از نو. مجدداً. باز هم. دوباره: مأمون... فرموده است تا اندازۀ زمین از سر آزموده آید. (التفهیم).
درخت خشک گشته تر شد از سر
گل صدبرگ و نسرین آمدش بر.
(ویس و رامین).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی.
هرگز بجهان دید کسی غم چو غم من
کز سر شودم تازه چو گویم بسر آمد.
مسعودسعد.
- از سر آغازیدن و از سر گرفتن، از نو شروع کردن. استیناف. اقتبال:
سالک آمد لوح را رهبر گرفت
چون قلم سرگشته لوح ازسر گرفت.
عطار.
دل وقف شد ز غم مژۀ اشکبار را
از سر گرفته ام دگر از گریه کار را.
واله هروی.
- از سر باز کردن، رفع کردن:
ساقیا از شبانه مخموریم
از سرم باز کن بلای خمار.
سلمان ساوجی.
- از سر بدر کردن، از سر بیرون کردن:
دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته بود
سودای خام عاشقی از سر بدر نکرد.
حافظ.
- از سر تا پا، سراپا.
- از سرنو، از نو. مجدداً.
- از سر نهادن، از سر برداشتن:
آن کج کله چو با صف عشاق بگذرد
شاهان ز سر نهند هوای کلاه را.
نظیری.
- از سر واکردن، دور کردن بلطایف الحیل. (آنندراج). و در اصطلاح گنجفه بازان انداختن ورق کم گنجفه برای ورق بیش است. (آنندراج) :
مانند آن ورق که ز سر واکند کسی
حسنت بخرج گنجفه داد آفتاب را.
آصف قندهاری
لغت نامه دهخدا
نام کاهنی که زبان بطعن مذهب ارسطو دراز کرده، عبدۀ اصنام را بر ایذای او اغوا می کرد. (حبط ج 1 ص 59). و او همانست که شهرزوری درباره وی گفته، پس از فوت اسکندر ارسطو به آتن بازگشت و مدت ده سال مشغول تعلیم و تدریس بود تا یکی از رؤسای کهنه که متوغل در شهوات حیوانی و در میان عوام شهرت کاذبی یافته بود، درصدد ایذاء و تخطئۀ حکیم برآمد و گفت این شخص بخداوندان کافراست و به بتها سجده نمیکند. ارسطو واقعۀ سقراط را متذکر شده، از آتن مهاجرت کرد. رجوع به ارسطو شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زِ)
مورچه. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
پابرجا کردن، جای دادن، قادر گردانیدن بر چیزی، قدرت دادن، قابلیت وجود و عدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنان
تصویر امنان
سست گرداندن مانده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماکن
تصویر اماکن
جمع امکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعان
تصویر امعان
دور اندیشیدن در کاری، تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماکن
تصویر اماکن
((اَ کِ))
جمع امکنه. ججمع مکان، جاها، جای ها، سرزمین ها
اماکن متبرکه: زیارتگاه ها و بناهای مقدس، قبور ائمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امکان
تصویر امکان
((اِ))
توانا گردانیدن بر امری، پا برجا کردن، دست یافتن، ممکن بودن، احتمال، توانایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امعان
تصویر امعان
((اِ))
دقت کردن، غور کردن، دوراندیشی، دقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امکان
تصویر امکان
توانایی، شایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امکان
تصویر امکان
Possibility
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از امکان
تصویر امکان
possibilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از امکان
تصویر امکان
possibilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از امکان
تصویر امکان
ความเป็นไปได้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از امکان
تصویر امکان
mogelijkheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از امکان
تصویر امکان
posibilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از امکان
تصویر امکان
Möglichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از امکان
تصویر امکان
possibilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از امکان
تصویر امکان
可能性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از امکان
تصویر امکان
możliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از امکان
تصویر امکان
можливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از امکان
تصویر امکان
возможность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از امکان
تصویر امکان
kemungkinan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی